چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

ولایت بر چی؟ بر کی؟

ماجرای چگونگی راهیابی "ولایت فقیه" به قانون اساسی بسیار آموزنده است [۱]. از جمله دیده می‌شود که چگونه در پیش‌نویس اولیه‌ای که به تائید آیت‌الله خمینی رسیده بود هیچ اشاره‌ای به آن نشده بود. یا اینکه دیده می‌شود نظام مبتنی بر ولایت فقیه چه بر سر به وجود آورندگان آن یا وارثان آنها آورده است.

اما شاید موضوعی که اهمیت بیشتری دارد این است که "چرا این اصل و نظام مبتنی بر آن به سی سالگی رسید؟" بدون شک یکی از تعیین‌کننده‌ترین عوامل پول بادآورده‌ی نفت است. این پول هنگفت و بی‌زحمت از یک طرف جبران بی‌برنامه‌گیها، کم‌کاریها، و ریخت‌وپاش‌های حاکمیت، به ویژه بخشها و نهادهای غیرمنتخب و غیرپاسخگوی آن را می‌کند، و از طرف دیگر دست حاکمیت را، بدون نگرانی از پاتک جامعه، در سرکوب هر حرکت اعتراضی سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی باز می‌گذارد.

اگر چه نفت نقش مهمی در بقای نظام فعلی بازی کرده است، ولی زمینه‌ی کافی برای پذیرش "ولایت فقیه" توسط جامعه‌ی ایرانی را نباید از نظر دور داشت. مقداری از این زمینه به یک باور خیلی ساده در میان عموم و حتا بسیاری از خواص برمی‌گردد که می‌گوید "مملکت که بی‌صاحب نمی‌شود". البته واضح است که منظورشان از "صاحب" یک "آدم" است، و نه "ساختار" و "قانون". این که در میان عموم و خواص، چه قبل و چه بعد از انقلاب، همواره عده‌ای از لزوم وجود یک "فصل‌الخطاب" (شاه یا رهبر) سخن گفته‌اند نشانه‌ا‌ی از شیوع و عمق زیاد این باور است. گرایش به این باور دیندار و بی‌دین نمی‌شناسد و در میان هر دو گروه طرفداران بسیار زیادی دارد. البته بعضی به این دلیل از وجود یک "فصل‌الخطاب" طرفداری می‌کنند که خودآگاه یا ناخودآگاه دریافته‌اند که در یک فضای بدون "عالیجناب" چیز زیادی برای عرضه ندارند، و در عوض با نزدیکی هر چه بیشتر به یک "بزرگتر" می‌توانند در عین بی‌هنری نصیب زیادی ببرند.

عامل بسیار مهم دیگر در پذیرش "ولایت فقیه" زمینه‌ی دینی موجود در جامعه‌ی ایران است. زمینه‌ی مبتنی بر گفتمان رایج دینی در دستکم نیمه‌ی اول عمر حیات "نظام ولائی" سهم عمده‌ای در همراهی کسر قابل‌ توجهی از مردم به عهده داشت. بنا بر یک برداشت از اسلام "همه‌ی آن چه برای زندگی لازم است یا در دین است و یا از آن قابل استخراج است". بر اساس متواضعانه‌ترین شکل از این نوع برداشت:
۱. علمای رسمی اسلام در تمامی شئونات زندگی و شاخه‌های علوم، معارف و شناخت صاحبنظر هستند؛ یعنی حرف برای گفتن دارند.
۲. علمای اسلام در بسیاری شئونات زندگی و شاخه‌های معرفتی نه تنها صاحبنظر هستند، بلکه در عالیترین جایگاه قرار دارند، و دیگر رقیبان باید یافته‌ها و دستاوردهای خود را به آنها عرضه کنند و داوری آنها را درباره درستی یا نادرستی نظریه‌ها و رهیافتهای خود بپذیرند.

یادآوری می‌شود که دو بند بالا بر اساس متواضعانه‌ترین شکل از این نوع برداشت است. البته هستند افرادی که تمام شاخه‌ها را مشمول بند ۲ می‌دانند، و اصولا چیزی را که مشمول بند ۲ نشود بی‌ارزش و "لهوولعب" می‌دانند. از میان شاخه‌هائی که عمدتا مشمول بند ۱ می‌شوند می‌توان به بهداشت، طب، علوم‌تغذیه، نظافت، خانه‌سازی، خانه‌داری، علوم ارضی و بحری و سماوی، نجوم، مثلثات و هندسه، علم مواد، باغداری، زراعت، ... اشاره کرد. از میان شاخه‌هائی که مشمول بند ۲ می‌شوند می توان به رسم‌الخط و قواعد نگارش [۲]، مد و لباس، شعر، نثر، مجمسه‌سازی، نقاشی، موسیقی، تئاتر، سینما، مدیریت خانه، تربیت‌کودک، فلسفه، منطق، روانشناسی، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، اقتصاد، روابط بین‌الملل، روابط هر دونفر، قضاوت، ... اشاره کرد. طبیعی است از نظر طرفداران برداشت ذکرشده، هر چه درجه‌ی علمی یک عالم دینی بالاتر باشد، خودبخود درجه‌ی علمی او در تمام شاخه‌های علوم و شناخت بالاتر، و به همان اندازه رای و نظر او در هر "زمینه‌ای" معتبرتر است. بر همین اساس نمی‌توان به یک عالم عالیرتبه‌ی دینی که در زمینه‌ای اظهارنظر کرده است گفت "نظر شما کاملاً پرت است". طبیعی است با چنین مبنائی بهترین افراد برای اداره‌ی جامعه عالمان دینی هستند، با این تبصره که به سلاح تقوا مجهز باشند، تا آنها را از سوء استفاده از علمشان حفظ کند. تا جائی که من می‌دانم این برداشت از اسلام سنگ بنای "نظریه ولایت فقیه" است.

من نه حوصله دارم این برداشت از اسلام را نقد کنم، نه نیاز چندانی به این نقد می‌بینم. نهاد روحانیت نه بلد است یک کشور را اداره کند، نه چنین انتظاری از او می‌رود. این موضوع را مردم، احمدی‌نژاد، سپاه، و حتا بسیاری از خود روحانیت فهمیده‌اند. حتا به نظر من روحانیت به اندازه‌ای که ادعا می‌کند زیرک نیست، وگرنه به همین راحتی اعتبار و اعتمادی را که در طی حدود ۱۰۰۰ سال از مردم جمع کرده‌ بود به همین راحتی به پای سپاه و احمدی‌نژاد نمی‌ریخت.

سرشناسی [۳] گفته بود "ملت ايران يک حکومت به روحانيون بدهکار است". چیزی که من از این جمله می‌فهمم این است که نهادی با وسعت، سابقه و عمق نفوذ روحانیت باید روزی قدرت را به دست می‌گرفت، که شد. تنها چیزی که به عنوان توصیه می‌توان گفت این است که بهتر است روحانیت این قدرت را، قبل از اینکه دیرتر شود و کاملاً به دست نظامیان بیافتد، به صاحب اصلی آن برگرداند.

یادداشتها و مرجعها:

[۱] http://www.khodnevis.org/persian/permalink/7916.html
 

۲. لزوم بازنگری و حتا باید گفت تدوین یک رسم‌الخط مناسب فارسی از قبل از انقلاب مطرح بوده است. در این میان عده‌ای هستند که فکر می‌کنند که الفبای عربی برای زبان فارسی مناسب نیست و یا باید الفبای جدیدی ساخت، و یا از میان الفبای موجود یکی را که برای زبان فارسی مناسبتر است انتخاب کرد. به هر صورت یک بحث کاملا فنی و غیردینی است. اگرچه لزوم این کار از قبل توسط عده‌ای عنوان شده، امروزه با وجود اینترنت و دیگر وسایل ارتباطی این ضرورت بیشتر احساس می‌شود. آیت‌اله خامنه‌ای تا به حال در چند نوبت به افرادی که بحث تغییر الفبا را مطرح می‌کنند حمله کرده است و آنها را عامل یا فریبخورده‌ی دشمن نامیده است. تا جائی که می‌دانم آخرین مرتبه‌ی آن حدود یک سال پیش در ۱۴ خرداد ۱۳۸۸ بود.

[۳] تا جائی که من می‌دانم مرحوم کسروی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر