چون شناخت مناسبات قدرت سیاسی برای هر شهروندی که میخواهد عمر طبیعی داشته باشد لازم است، این یادداشت با هدف آشنائی بیشتر شهروندان گرامی آماده شده است.
همه میدانیم که در نظام ولائی ایران نسبت همه چیز با «مقام ولایت» سنجیده میشود. تا قبل از ۲۹ خرداد ۸۸، با توجه به این گفتهی رهبر که "هیچکس برای من آقای هاشمی نمیشود" و "دوستی ۵۰ ساله" با ایشان، و همچنین خدمات شگفتآور هاشمی به انقلاب (فقط کافی است نگاهی به خطبههای نمازجمعهی او که در سایتاش آمده بیاندازید)، همه فکر میکردند آقای هاشمی از همه به آقا "نزدیکتر"ه. ولی در این روز با شکوه همه فهمیدند که احمدینژاد از هاشمی هم "نزدیکتر" هست. تا همین جا هم خیلیها گیج شدند و حساب مناسبات قدرت رو که اهمیت شناختش اول همین نوشته گوشزد شد گم کردند. بعد هم که انواع اظهارات و کنشها و واکنشها پیش اومد و به کلی حساب کار از دست عدهی زیادی در رفت. در ضمن و به خصوص این اواخر هم ظهور پدیدهی «مشائی» بود، که با توجه به این که خیلیها رابطهی اون با احمدینژاد رو از نوع "مرید و مراد" میدونن، عنوان قوزبالاقوز بهترین اسمیه که میشه به نقش «رئیسدفتر» رئیسجمهور در بهم ریختن مناسبات داد.
همونطور که اول گفتم هدف از این نوشته رفع مقداری از تمام پیچیدگیهائی هست که در این یک سال پیش آمده. خودم میدونم که فهم وضع فعلی برای افرادی با درجهی هوش متوسط کمی مشکله، و برای این که کار براتون راحتتر بشه از تعدادی نمودار استفاده میکنم.
برای شروع کلاً مشائی رو بذارید کنار. با اظهاراتی از رهبری که مقداریش رو گفتم و خیلیش رو نگفتم و شما شنیدید، وضع فعلی رو میشه با نمودار زیر نشان داد:
چون عرض صفحه محدود هست من ادامهی محور رو در زیر هر قسمت کشیدم. به علاوه، در شکل بالا مقیاسها رعایت نشدن، چون در اینصورت تقریباً همهی محور رو «ناحیهی عوام بیبصیرت» تشکیل میداد (نزدیک ۷۰ میلیون نفر) و اونوقت دیدن بقیهی ناحیهها ممکن نبود. قبل از هر چیز باید در مورد دو کلمهای که زیاد شنیدید ولی ممکنه معنی دقیق اون رو ندونید توضیح بدهم، و اونها هم چیزی نیستن جز «خواص» و «عوام». این دو با نوع «برخورد قضائی» که باهاشون میشه مشخص میشن، که مهمترین وجهش «سقف مجازاته». مثلاً اگر یک عوام، حتا از نوع «بابصیرتش»، از چراغقرمز سهواً رد بشه کمترین مجازاتش برگ جریمهاس؛ بیشترش هم ضبط گواهینامه و خوابوندن ماشینه. اما اگر یک خواص، حتا از نوع «بیبصیرت» یا «پیادهشده از کشتیاش»، ۱۰ بار هم به عمد در حضور پلیس از چراغ رد بشه، بیشترین عواقبش همون برگ جریمهاس. متوجه شدید، ها؟ یک نمونه دیگه این که مثلاً اگر من بگم "اگر مردم نخوان، حکومت باید بره"، کمترین مجازاتش از دست دادن شغل و ۶ ماه حبس و دربدریه، ولی اگر همین حرف رو خواص بیبصیرتی مثل هاشمی بزنه – که زده - حداکثر عواقبش یک مقدار بدوبیراهه که خواص بابصیرت بهش میدن.
خب فکر میکنم تا حالا شکل بالا براتون خوب جا افتاده. حالا میرسیم به این که مشائی کجاست. قطعاً اون در ناحیه خواص بابصیرته. حالا سئال اینه که چپ احمدینژاده یا راستش. باز هم دو وضعیت رو با نمودار نشون میدم، و برای سادگی تنها روی قسمت مربوط به مشائی تمرکز میکنم.
حالت ۱- مشائی چپ احمدینژاده، که میشه شکل زیر:
خب این شکل چه ایرادی داره؟ آفرین! در این صورت احمدینژاد به مشائی "نزدیکتر"ه تا به رهبری، که این قبول نیست (یا حداقل نباید اینطوری باشه)، چون اونوقت احمدینژاد به اندازهی کافی «ولایتپذیر» نیست. به عبارت سادهتر مشائی نمیذاره احمدینژاد رهبر رو راحت ببینه. دیدید با استفاده از شکل مسئله خیلی آسونتره. ایراد دیگهی این شکل رو با توجه به اظهارات بسیار اخیر یکی از مداحان میشه فهمید که گفته "مشائی عورت احمدینژاده". چون همه میدونیم مداحها فقط با تحقیق و بررسی حرف میزنن، با این اظهارات شکل بالا خیلی بیتربیتی میشه، و نمیتونه درست باشه. پس میذاریمش کنار.
حالت ۲- مشائی راست احمدینژاده، که میشه شکل زیر:
توجه کنید که شکل آخر طوری باید باشه که فاصلهی احمدینژاد تا رهبر کمتر از فاصلهی احمدینژاد تا مشائی باشه، وگرنه همون ایراد «ولایتپذیری» پیش میاد. با توجه به همه مطالبی که گفته شد شکل صحیح همین آخریه.
ممکنه گفته بشه که اینها همهش دکونه و احمدینژاد پاش بیفته رهبر حالیش نیست و صد تا رهبر رو میده یه مشائی میگیره و ... ولی خب اینا همش نظریهس و من تا خودم به چشم خودم نبینم باور نمیکنم.
اقرار میکنم که یه نکته در نظام فعلی ایران وجود داره که حتا آدمهائی با درجهی هوش بالا مثل من هم متوجه نمیشن. اون نکته این هستش که «مگه مشکل حاکمیت قبل از احمدینژاد چی بود؟» مردم کاری به نظام نداشتن، نظام هم کاری با اونا نداشت – هر دو هم، علیرغم دلخوریهائی که از هم داشتن، سعی میکردن احترام هم رو حفظ کنن. الان هم قالیباف یا لاریجانی یا رضائی رئیسجمهور بودن. چرا نظام این کارو کرد؟
همه میدانیم که در نظام ولائی ایران نسبت همه چیز با «مقام ولایت» سنجیده میشود. تا قبل از ۲۹ خرداد ۸۸، با توجه به این گفتهی رهبر که "هیچکس برای من آقای هاشمی نمیشود" و "دوستی ۵۰ ساله" با ایشان، و همچنین خدمات شگفتآور هاشمی به انقلاب (فقط کافی است نگاهی به خطبههای نمازجمعهی او که در سایتاش آمده بیاندازید)، همه فکر میکردند آقای هاشمی از همه به آقا "نزدیکتر"ه. ولی در این روز با شکوه همه فهمیدند که احمدینژاد از هاشمی هم "نزدیکتر" هست. تا همین جا هم خیلیها گیج شدند و حساب مناسبات قدرت رو که اهمیت شناختش اول همین نوشته گوشزد شد گم کردند. بعد هم که انواع اظهارات و کنشها و واکنشها پیش اومد و به کلی حساب کار از دست عدهی زیادی در رفت. در ضمن و به خصوص این اواخر هم ظهور پدیدهی «مشائی» بود، که با توجه به این که خیلیها رابطهی اون با احمدینژاد رو از نوع "مرید و مراد" میدونن، عنوان قوزبالاقوز بهترین اسمیه که میشه به نقش «رئیسدفتر» رئیسجمهور در بهم ریختن مناسبات داد.
همونطور که اول گفتم هدف از این نوشته رفع مقداری از تمام پیچیدگیهائی هست که در این یک سال پیش آمده. خودم میدونم که فهم وضع فعلی برای افرادی با درجهی هوش متوسط کمی مشکله، و برای این که کار براتون راحتتر بشه از تعدادی نمودار استفاده میکنم.
برای شروع کلاً مشائی رو بذارید کنار. با اظهاراتی از رهبری که مقداریش رو گفتم و خیلیش رو نگفتم و شما شنیدید، وضع فعلی رو میشه با نمودار زیر نشان داد:
چون عرض صفحه محدود هست من ادامهی محور رو در زیر هر قسمت کشیدم. به علاوه، در شکل بالا مقیاسها رعایت نشدن، چون در اینصورت تقریباً همهی محور رو «ناحیهی عوام بیبصیرت» تشکیل میداد (نزدیک ۷۰ میلیون نفر) و اونوقت دیدن بقیهی ناحیهها ممکن نبود. قبل از هر چیز باید در مورد دو کلمهای که زیاد شنیدید ولی ممکنه معنی دقیق اون رو ندونید توضیح بدهم، و اونها هم چیزی نیستن جز «خواص» و «عوام». این دو با نوع «برخورد قضائی» که باهاشون میشه مشخص میشن، که مهمترین وجهش «سقف مجازاته». مثلاً اگر یک عوام، حتا از نوع «بابصیرتش»، از چراغقرمز سهواً رد بشه کمترین مجازاتش برگ جریمهاس؛ بیشترش هم ضبط گواهینامه و خوابوندن ماشینه. اما اگر یک خواص، حتا از نوع «بیبصیرت» یا «پیادهشده از کشتیاش»، ۱۰ بار هم به عمد در حضور پلیس از چراغ رد بشه، بیشترین عواقبش همون برگ جریمهاس. متوجه شدید، ها؟ یک نمونه دیگه این که مثلاً اگر من بگم "اگر مردم نخوان، حکومت باید بره"، کمترین مجازاتش از دست دادن شغل و ۶ ماه حبس و دربدریه، ولی اگر همین حرف رو خواص بیبصیرتی مثل هاشمی بزنه – که زده - حداکثر عواقبش یک مقدار بدوبیراهه که خواص بابصیرت بهش میدن.
خب فکر میکنم تا حالا شکل بالا براتون خوب جا افتاده. حالا میرسیم به این که مشائی کجاست. قطعاً اون در ناحیه خواص بابصیرته. حالا سئال اینه که چپ احمدینژاده یا راستش. باز هم دو وضعیت رو با نمودار نشون میدم، و برای سادگی تنها روی قسمت مربوط به مشائی تمرکز میکنم.
حالت ۱- مشائی چپ احمدینژاده، که میشه شکل زیر:
خب این شکل چه ایرادی داره؟ آفرین! در این صورت احمدینژاد به مشائی "نزدیکتر"ه تا به رهبری، که این قبول نیست (یا حداقل نباید اینطوری باشه)، چون اونوقت احمدینژاد به اندازهی کافی «ولایتپذیر» نیست. به عبارت سادهتر مشائی نمیذاره احمدینژاد رهبر رو راحت ببینه. دیدید با استفاده از شکل مسئله خیلی آسونتره. ایراد دیگهی این شکل رو با توجه به اظهارات بسیار اخیر یکی از مداحان میشه فهمید که گفته "مشائی عورت احمدینژاده". چون همه میدونیم مداحها فقط با تحقیق و بررسی حرف میزنن، با این اظهارات شکل بالا خیلی بیتربیتی میشه، و نمیتونه درست باشه. پس میذاریمش کنار.
حالت ۲- مشائی راست احمدینژاده، که میشه شکل زیر:
توجه کنید که شکل آخر طوری باید باشه که فاصلهی احمدینژاد تا رهبر کمتر از فاصلهی احمدینژاد تا مشائی باشه، وگرنه همون ایراد «ولایتپذیری» پیش میاد. با توجه به همه مطالبی که گفته شد شکل صحیح همین آخریه.
ممکنه گفته بشه که اینها همهش دکونه و احمدینژاد پاش بیفته رهبر حالیش نیست و صد تا رهبر رو میده یه مشائی میگیره و ... ولی خب اینا همش نظریهس و من تا خودم به چشم خودم نبینم باور نمیکنم.
اقرار میکنم که یه نکته در نظام فعلی ایران وجود داره که حتا آدمهائی با درجهی هوش بالا مثل من هم متوجه نمیشن. اون نکته این هستش که «مگه مشکل حاکمیت قبل از احمدینژاد چی بود؟» مردم کاری به نظام نداشتن، نظام هم کاری با اونا نداشت – هر دو هم، علیرغم دلخوریهائی که از هم داشتن، سعی میکردن احترام هم رو حفظ کنن. الان هم قالیباف یا لاریجانی یا رضائی رئیسجمهور بودن. چرا نظام این کارو کرد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر