سه‌شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۹

فرق تعطیل‌کردن در ایران و آمریکا

۱. «روز مارتین لوترکینگ» یک روز تعطیل ملی (فدرال) آمریکاست، که سومین دوشنبه‌ی ژانویه هر سال است. این انتخاب طوری است که اولاً نزدیک زادروز دکتر کشیش لوترکینگ (۱۵ ژانویه) باشد و ثانیاً یک روز دوشنبه است تا مردم با ترکیب تعطیلی‌های روزهای شنبه و یکشنبه با آن استفاده‌ی بهتری ببرند (به اصطلاح long-weekend بشود). پس از قتل لوترکینگ در ۱۹۶۸ به زودی تلاشها برای بنیان یک روز تعطیل ملی به نام او شروع شد. ماجرای چگونگی موفقیت این تلاشها بحث اصلی این نوشته نیست. در اینجا تنها به این نکته اشاره می‌کنم که کمپین مربوطه توانست ۶ میلیون امضا در حمایت از این تعطیلی جمع کند، که حداقل تا ۲۰۰۶ بیشترین تعداد امضا جمع‌آوری شده برای یک درخواست در آمریکا بوده است. سرانجام در ۲ نوامبر ۱۹۸۳ رونالد ریگان، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، سند تاسیس این روز تعطیل را امضا کرد.

۲. فکر می‌کنید اولین تعطیلی «روز لوترکینگ» چه وقت اتفاق افتاد؟ اگر می‌گوئید «در ژانویه ۱۹۸۴» اشتباه است. ژانویه ۱۹۸۵؟ باز هم اشتباه. جواب درست ۲۰ ژانویه‌ی ۱۹۸۶ است. چرا؟ جواب خیلی ساده است: چون برای تعطیل شدن یک روز در یک مملکت باید با فاصله‌ی زمانی مناسب اطلاع‌رسانی شده باشد. اگر بدون رعایت این فاصله باشد، بسیاری از برنامه‌ها، قرارها، کنفرانسها و همایشها، آزمونها، مناسبات، ... که در آن روز خاص هستند به مشکل برمی‌خورند.

۳. در ایران چطور؟ تا شب عید فطر، گاهی تا نیمه شب، مردم نمی‌دانند که فردا تعطیل هست یا نه. گاهی با جابجا شدن عید فطر، جای تعدادی از تعطیلی‌های دیگر مذهبی مشکوک واقع می‌شود. همین الان مجلس در حال بررسی تعطیلی «سه روزه» برای عید فطر است، و با سابقه‌ای که داریم در صورت تصویب، ممکن است از همین امسال، یا فوقش از سال بعد اجرا شود. اینها همه در حالی است که برای تعیین نجومی و دقیق عید فطر تا به حال پیشنهادات زیادی شده است که البته مسموع واقع نشده.

۴. به هرحال مردم یاد گرفته‌اند که امور و قرارهای مهم خود را در نزدیکی روزهائی مانند عید فطر نگذارند، و به این وسیله جلوی خراب شدن برنامه‌هایشان را بگیرند. اما چه می‌شود کرد که گاهی دولتها، به خصوص دولتهای نهم و دهم، با تعطیلی‌های «خلق‌الساعه» در بهم ریختن کار و برنامه‌ی مردم به موفقیت شایانی رسیده‌اند. تعطیلی‌هائی که به نوع «بین‌التعطیلین» معروف شده‌اند و معمولاً در آخرین روزها اطلاع داده می‌شوند، و یا آن نوعی که با کمی نوسانات دمائی و غباری پیدا می‌شود، و یا آنها که به عنوان «هبه و بخشش» به ناگاه به کارمندان داده می‌شود از این نوع است. گاهی این تعطیلات، مخصوصا نوع آخری که تازه قرار است ارفاقی به کارمندان باشد تا از آن برای سفر و گشت و گذار استفاده کنند، چنان ناگهانی است که حتا امکان برنامه‌ریزی برای استفاده از آن وجود ندارد.

۵. بیشتر اینها به خاطر نفت است، نفت. با این پول بادآورده کار و برنامه‌ریزی هم نکنیم یک لقمه نان، البته گاهی با باتوم، هست که بخوریم.

منبع:
http://en.wikipedia.org/wiki/Martin_Luther_King,_Jr._Day

یکشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۹

رهبر می‌تواند، اگر بخواهد

در نوشته‌ی قبلی [۱] دیدیم که در نظام ولائی هر کاری ممکن است؛ یعنی بر اساس نظریه‌ی ولایت‌فقیه، هیچ منع شرعی، فقهی و قانونی برای کاری که رهبر لازم یا مصلحت بداند وجود ندارد. نمونه‌های صریح و شفاف از اظهارات بنیانگذاران و حامیان این نظریه جای هیچ شکی بر نامحدود و نامشروط بودن اختیارات «مقام ولایت» نمی‌گذارد [۱]. اگرچه اختیارات نامحدود رهبر عملاً دست او را برای هر کاری باز می‌گذارد، ولی در عوض این بهانه را از او، حامیانش، و حتا همصنفی‌هایش می گیرد که در توجیه «نکرده‌ها» بخواهند از موانع شرعی یا قانونی صحبت به میان آورند.

تعداد مواردی که به صلاح جامعه‌ی ایرانی بوده است که اقدامی انجام یا تصمیمی گرفته شود، ولی اینطور نشده بسیار زیاد است. هدف از این نوشته برشمردن تعدادی از این موارد در حوزه‌ی قضاست.

۱- انحلال دادگاه ویژه روحانیت. در قانون اساسی ایران تنها یک دادگاه خاص به رسمیت شناخته شده است: دادگاه نظامی (اصل ۱۷۲). این دادگاه وظیفه‌ی بررسی دعاوی حقوقیِ افراد نظامی و انتظامی که اتهاماتشان به نظامی‌گری آنها برمی‌گردد را دارد. در خرداد ۵۸، پیش از تصویب و حتا تدوین قانون اساسی، دادگاه ویژه روحانیت به دستور آیت‌اله خمینی تشکیل شد، اگرچه در آخر عمر اظهاراتی داشت که نشان می‌دهد بنا بر جمع‌آوری نهادهای خارج از قانون بود. از جمله در ۶۷ و در پاسخ به نامه‌ی تعدادی از نمایندگان دوره سوم نوشت «مطلبی كه نوشته اید كاملا درست است. انشاالله تصمیم داریم در تمام زمینه ها وضع به صورتی درآید كه همه طبق قانون اساسی حركت كنیم...» [۲]. اگر چه فوت آیت‌اله در ۶۸ فرصت انحلال دادگاه ویژه را به او نداد، ولی کمترین انتظاری که از رهبر فعلی به عنوان مدعی پیروی آیت‌اله می‌رود این بود که قول عمل نشده‌ی او را وفا کند. امروز پس از ۲۱ سال دادگاه ویژه روحانیت در حالی به کار خود ادامه می‌دهد که به نظر بسیاری از صاحبنظران به وسیله‌ای برای خاموش کردن معدود روحانیونی که مخالفت خود با سیاستهای حکومت را در عمل یا حرف آشکار می‌کنند تبدیل شده است.

استفاده از دادگا‌ه‌های غیرمعمول برای اهداف سیاسی قبل و بعد انقلاب نمی‌شناسد. خاتمی در ۸۰، در همایش مسئولان قوه قضائیه خاطر نشان کرد «دستگاه قضائی رژیم گذشته از قضات شریف، آزاد و فاضل و حقوقدان برجسته‌ای برخوردار بوده است و دادگستری رژیم قبل زیر بار تحمیلات شاه نرفت و شاه مجبور شد برای اعمال سیاستهای خود دادگاه نظامی تشکیل دهد» [۳].

۲- لغو مجازات سنگسار. مجازات باستانی سنگسار علاوه بر همه‌ی معایبی که دارد، از جمله دامن زدن به رواج خشونت در عرصه‌ی عمومی جامعه، به یکی از بدترین تخریب‌کننده‌ها‌ی وجهه‌ی جامعه‌ی ایرانی در دنیا بدل شده است. تا جائی که می‌دانیم این مجازات در قرآن نیامده است. از آن بالاتر، در تاریخ ۱۰۰۰ ساله‌ی روحانیت شیعه بسیاری از مراجع بوده‌اند که اجرای حدود را، که سنگسار تنها یکی از آنها است، در زمان غیبت معصوم مجاز نمی‌دانسته‌اند. حتا شواهدی وجود دارد که آیت‌اله خمینی، احتمالاً به خاطر وجهه‌ی بسیار بد این نوع از مجازات، دستور توقف اجرای آن را داده بود.

رهبر فعلی اگر بخواهد، با کمترین عواقب، می‌تواند به طور علنی و شفاف سنگسار را لغو کند.

۳- دستور عفو و تخفیف مجازات دستگیرشدگان مربوط به انتخابات. ادامه‌ی حبس و صدور مجازاتهای سنگین برای دستگیرشدگان وقایع مربوط به انتخابات به بدترین زخم به جا مانده بر پیکر جامعه از اتفاقات یک سال گذشته تبدیل شده است. ادامه‌ی این رویه نه تنها کمکی به حاکمیت نمی‌کند، بلکه باز بودن این زخم تنها به بازپروری نفرت نسبت به رهبر می‌انجامد.

رهبر اگر به فکر خود و بستگانش است بهتر است در این مورد مقداری کوتاه بیاید. حداقل این احتمال را بدهد که با یک چرخش کوچک روزگار بساط امروزش برچیده شود، و آنگاه است که بر خود و بستگانش روزگاری بسیار بد فرا می‌رسد. بهتر است از وقایع کهریزک عبرت بگیرد، و دستکم نسبت به خطاها و ندانم‌کاریهای دستگاههای زیردستش نگران باشد.

رهبر اگر بخواهد می‌تواند تمام این اتفاقات بین حاکمیت و مردم را یک سوءتفاهم بنامد و زمینه‌ی خلاصی همه را فراهم آورد. توقع زیادی نیست – احکام اعدام را به حبس ابد، حبسهای طولانی را به کوتاه‌مدت و حبسهای کوتاه را به تعلیقی تبدیل کند. اینها حتا پیشنهادات دوست «پنجاه ساله»اش است. با این کار حتا زمینه را برای طرفداریهای صریحتر از رهبر توسط عناصر بسیاری در داخل همین حکومت فراهم می‌کند.

باشد که خانه‌های زیادی شاد شود.

ارجاعات:
[۱] ج. فرداد، « نظام ولائی و سکولار، همسایه‌ی دیواربه‌دیوار»
   http://www.khodnevis.org/persian/permalink/8174.html
 

[۲] صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۵۷،
http://www.irdc.ir/fa/content/7339/print.aspx
 

[۳]  روزنامه نوروز، ص ۱۵، ۷ تیر ۱۳۸۰.

پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۹

جدول «نزدیکتر»


در نوشته‌ی قبلی نمودار آخرین وضعیت «نزدیکتر»ها را ارائه دادم. اما ظاهراً «داده‌های مشاهداتی» جدید نشان می‌دهند که وضع عوض شده، و به یک «نزدیکتر به‌روز‌شده» (closer-update) نیاز هست. بر اساس مهمانی افطار دیشب، آخرین وضعیت «نزدیکتر»ها در شکل زیرآمده است.

همونطور که در شکل می‌بینید، احمدی‌نژاد با ۵ پله سقوط، در رده‌ی ششم جدول «نزدیکتر» جای گرفت. در این میان صعود شگفت‌انگیز دو لاریجاتی و شاهرودی به پله‌های اول و دوم وسوم جدول «نزدیکتر» خیلی جالب توجهه. همچنین صعود دو پله‌ای هاشمی نسبت به احمدی‌نژاد باید مورد توجه شهروندان قرار بگیره.

پیشنهاد می‌کنم، همونطور که نهادهای اقتصادی ذیربط هر روز نرخ برابری ارزها و یا قیمت سهامهای داخلی و خارجی رو اعلام می‌کنند، و یا مثلاً فدراسیون فوتبال ایران یا فیفا به طور تناوبی رده‌بندی تیمها رو اعلام می‌کنند، دفتر رهبری هم به طور هفتگی جدول «نزدیکتر» رو اعلام کنه تا شهروندان در تعیین رده‌ی مسئولین دچار اشتباه نشن، و خدای نکرده روی یک رده‌ی پائین «نزدیکتر» سرمایه‌گذاری نکنند.

چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹

احمدی احمدی، حرف نزنی خائنی

25 میلیون رأی آوردی - نوش جانت – بهش خیانت نکن.

مگه همین رهبر چقدر رأی داشت؟ خدا رو شکر اعدادش هست.

دور سوم ریاست‌جمهوری، 22,439,930  نفر واجدشرايط بودند، 16,846,715 نفر  (75 درصد) شركت کردند. 4 نفر تائید صلاحیت شدند. رهبر فعلی15,905,987  رأی آورد: معادل 94 درصد کل آراء و 71 درصد واجدین‌شرایط.

دور چهارم، 25,133,802 نفر واجدشرايط بودند، 14,238,587 نفر (57 درصد) شرکت کردند. 3 نفر تأييد صلاحیت شدند. رهبر فعلی 12,205,012 رأي آورد: معادل 86 درصد کل آراء و 49 درصد واجدین.

حالا یه عده میگن اعداد 94 درصد و 86 درصد قابل توجهه. یادشون رفته دور سوم بعد از انفجارهای حزب جمهوری و  ریاست‌جمهوری سال 60 بود. هر دو دور هم در دوران جنگ بود (60 و 64). در همه ی این سال‌ها فرمان حداکثر حمایت از نظام و حفظ وحدت برای همه‌ی مردم و مسئولان صادر شده بود. همه‌ می‌دونستند که رقبا فقط برای خالی نبودن صحنه و حفظ ظاهر اومده بودند، و معلوم بود که به کی باید رأی داد. دور سوم رقبا پرورش و زواره‌ای و غفوری‌فرد بودند. دور چهارم فقط دو نفر بودند: عسگر اولادي و كاشانی (یه استاد دانشگاه، که به تنهائی نزدیک 10درصد رأی آورد).

همین آقا زمانی که رهبر شد، یعنی از بالا تا پائین مملکت دستش افتاد، کمتر از نصف واجدین به اندازه‌ی رئیس‌جمهور قبولش داشتند – حداقل به اون اندازه که تا پای صندوق بیان (49 درصد رو یادتون بیاد). تازه این مال زمانیه که رئیس‌جمهور کاره‌ای نبود و یه مقام تشریفاتی بود. اصلاً شاید به همین خاطر رهبرش کردند چون فکر می‌کردند "خب، این که به مقام تشریفاتی عادت داره، بذار نقش پدر کشور رو بازی کنه". نمی‌دونستن که ...

تو بعد از سی سال، که رقابتها جدی شده 64 درصد آوردی – اونهم با رقبای شناخته‌شده و قَدَر – که می‌شد 54 درصد واجدین – اونهم نه برای رهبری، برای رئیس‌جمهوری.

دوره‌ی سوم و چهارم در دهه‌ی اول بود و هنوز مردم انقلاب رو دوست داشتند. تازه در دور چهارم حدود نصف واجدین اومدند (57 درصد). تو بودی که بعد از 30 سال مردم رو با نظام آشتی دادی – اعتمادشون رو به نظام برگردوندی. 85 درصد شرکت کردند – شوخی نیست. از من می‌پرسی تو وارث انقلابی، و همه می‌دونن وارث با ارث هر کاری دلش بخواد می‌کنه.

حالا چی؟ می‌خوای معاون اول انتخاب کنی نمی‌شه. از من می‌پرسی آدمی با رأی تو حتا اگه بخواد شیطون رو هم بذاره معاونش می‌تونه – تو که داری یه آدم اونهم مسلمون و عارف رو می‌ذاری. حالا هم که شده رئیس‌دفترت، می‌گن "حرف نزنه". مرتب هم می‌گن "رائی که مردم به رئیس‌جمهور دادند مشروط بوده". مگه مردم خودشون زبون ندارند. پارسال یک تعدادی در رأی شما شک کردند. بعد نیروی‌انتظامی و گاردویژه براشون استدلال کردند که "نخیر، صحیح بوده" – مردم هم قانع شدند و رفتند خونه – یعنی الان همه‌ی 40 میلیون نتیجه رو قبول دارند (همون 85 درصد). حالا یه عده چی می‌گن؟ اصلاً همه صبر می‌کنیم ببینیم مشائی انتخابات بعدی چند درصد میاره – انتخابات برای همینه دیگه. از من می‌پرسی اگه مجری عوض نشه، ممکنه 99 درصد بیاره – از واجدین می‌گم نه کل آراء.

اگه یه روزی بتونند تو رو کله‌پا کنند (گفتم اگه)، می‌دونم بعدش یه عده چی‌ می‌گن. می‌گن "ما که گفتیم رأی‌گیری از مردم عوام کار غربی‌هاس و روش مطمئنی برای پیدا کردن فرد مناسب نیست – یعنی خب خطاش زیاده". فکر نمی‌کنن اگه رأی‌گیری نباشه سیاسیون همدیگر رو می‌خورن.

یادداشت:

تعداد آراء از  http://www.fardanews.com/fa/pages/?cid=83120  گرفته شده.

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

"نزدیکتر"شناسی مقدماتی

چون شناخت مناسبات قدرت سیاسی برای هر شهروندی که می‌خواهد عمر طبیعی داشته باشد لازم است، این یادداشت با هدف آشنائی بیشتر شهروندان گرامی آماده شده است.

همه می‌دانیم که در نظام ولائی ایران نسبت همه چیز با «مقام ولایت» سنجیده می‌شود. تا قبل از ۲۹ خرداد ۸۸، با توجه به این گفته‌ی رهبر که "هیچکس برای من آقای هاشمی نمی‌شود" و "دوستی ۵۰ ساله" با ایشان، و همچنین خدمات شگفت‌آور هاشمی به انقلاب (فقط کافی است نگاهی به خطبه‌های نمازجمعه‌ی او که در سایت‌اش آمده بیاندازید)، همه فکر می‌کردند آقای هاشمی از همه به آقا "نزدیکتر"ه. ولی در این روز با شکوه همه فهمیدند که احمدی‌نژاد از هاشمی هم "نزدیکتر" هست. تا همین جا هم خیلیها گیج شدند و حساب مناسبات قدرت رو که اهمیت شناختش اول همین نوشته گوشزد شد گم کردند. بعد هم که انواع اظهارات و کنشها و واکنشها پیش اومد و به کلی حساب کار از دست عده‌ی زیادی در رفت. در ضمن و به خصوص این اواخر هم ظهور پدیده‌ی «مشائی» بود، که با توجه به این که خیلیها رابطه‌ی اون با احمدی‌نژاد رو از نوع "مرید و مراد" می‌دونن، عنوان قوزبالاقوز بهترین اسمیه که می‌شه به نقش «رئیس‌دفتر» رئیس‌جمهور در بهم ریختن مناسبات داد.

همونطور که اول گفتم هدف از این نوشته رفع مقداری از تمام پیچیدگیهائی هست که در این یک سال پیش آمده. خودم می‌دونم که فهم وضع فعلی برای افرادی با درجه‌ی هوش متوسط کمی مشکله، و برای این که کار براتون راحت‌تر بشه از تعدادی نمودار استفاده می‌کنم.

برای شروع کلاً مشائی رو بذارید کنار. با اظهاراتی از رهبری که مقداریش رو گفتم و خیلیش رو نگفتم و شما شنیدید، وضع فعلی رو می‌شه با نمودار زیر نشان داد:


چون عرض صفحه محدود هست من ادامه‌ی محور رو در زیر هر قسمت کشیدم. به علاوه، در شکل بالا مقیاسها رعایت نشدن، چون در اینصورت تقریباً همه‌ی محور رو «ناحیه‌ی عوام بی‌بصیرت» تشکیل می‌داد (نزدیک ۷۰ میلیون نفر) و اونوقت دیدن بقیه‌ی ناحیه‌ها ممکن نبود. قبل از هر چیز باید در مورد دو کلمه‌ای که زیاد شنیدید ولی ممکنه معنی دقیق اون رو ندونید توضیح بدهم، و اونها هم چیزی نیستن جز «خواص» و «عوام». این دو با نوع «برخورد قضائی» که باهاشون میشه مشخص می‌شن، که مهمترین وجهش «سقف مجازاته». مثلاً اگر یک عوام، حتا از نوع «بابصیرتش»، از چراغ‌قرمز سهواً رد بشه کمترین مجازاتش برگ جریمه‌اس؛ بیشترش هم ضبط گواهینامه و خوابوندن ماشینه. اما اگر یک خواص، حتا از نوع «بی‌بصیرت» یا «پیاده‌شده از کشتی‌اش»، ۱۰ بار هم به عمد در حضور پلیس از چراغ رد بشه، بیشترین عواقبش همون برگ جریمه‌اس. متوجه شدید، ها؟ یک نمونه دیگه این که مثلاً اگر من بگم "اگر مردم نخوان، حکومت باید بره"، کمترین مجازاتش از دست دادن شغل و ۶ ماه حبس و دربدریه، ولی اگر همین حرف رو خواص بی‌بصیرتی مثل هاشمی بزنه – که زده - حداکثر عواقبش یک مقدار بدوبیراهه که خواص بابصیرت بهش می‌دن.

خب فکر می‌کنم تا حالا شکل بالا براتون خوب جا افتاده. حالا می‌رسیم به این که مشائی کجاست. قطعاً اون در ناحیه خواص بابصیرته. حالا سئال اینه که چپ احمدی‌نژاده یا راستش. باز هم دو وضعیت رو با نمودار نشون می‌دم، و برای سادگی تنها روی قسمت مربوط به مشائی تمرکز می‌کنم.

حالت ۱- مشائی چپ احمدی‌نژاده، که می‌شه شکل زیر:


خب این شکل چه ایرادی داره؟ آفرین! در این صورت احمدی‌نژاد به مشائی "نزدیکتر"ه تا به رهبری، که این قبول نیست (یا حداقل نباید اینطوری باشه)، چون اونوقت احمدی‌نژاد به اندازه‌ی کافی «ولایت‌پذیر» نیست. به عبارت ساده‌تر مشائی نمی‌ذاره احمدی‌نژاد رهبر رو راحت‌ ببینه. دیدید با استفاده از شکل مسئله خیلی آسون‌تره. ایراد دیگه‌ی این شکل رو با توجه به اظهارات بسیار اخیر یکی از مداحان می‌شه فهمید که گفته "مشائی عورت احمدی‌نژاده". چون همه می‌دونیم مداح‌ها فقط با تحقیق و بررسی حرف می‌زنن، با این اظهارات شکل بالا خیلی بی‌تربیتی می‌شه، و نمی‌تونه درست باشه. ‌پس می‌ذاریمش کنار.

حالت ۲- مشائی راست احمدی‌نژاده، که می‌شه شکل زیر:



توجه کنید که شکل آخر طوری باید باشه که فاصله‌ی احمدی‌نژاد تا رهبر کم‌تر از فاصله‌ی احمدی‌نژاد تا مشائی باشه، وگرنه همون ایراد «ولایت‌پذیری» پیش میاد. با توجه به همه مطالبی که گفته شد شکل صحیح همین آخریه.

ممکنه گفته بشه که اینها همه‌ش دکونه و احمدی‌نژاد پاش بیفته رهبر حالیش نیست و صد تا رهبر رو می‌ده یه مشائی می‌گیره و ... ولی خب اینا همش نظریه‌س و من تا خودم به چشم خودم نبینم باور نمی‌کنم.

اقرار می‌کنم که یه نکته در نظام فعلی ایران وجود داره که حتا آدمهائی با درجه‌ی هوش بالا مثل من هم متوجه نمی‌شن. اون نکته این هستش که «مگه مشکل حاکمیت قبل از احمدی‌نژاد چی بود؟» مردم کاری به نظام نداشتن، نظام هم کاری با اونا نداشت – هر دو هم، علیرغم دلخوری‌هائی که از هم داشتن، سعی می‌کردن احترام هم رو حفظ کنن. الان هم قالیباف یا لاریجانی یا رضائی رئیس‌جمهور بودن. چرا نظام این کارو کرد؟

یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

نظام ولائی و سکولار، همسایه‌ی دیواربه‌دیوار

۱. سکولاریسم به صورت کلی به مفهوم ممانعت کامل از دخالت دین در امور عمومی جامعه است [۱]. البته سکولاریسم در تضاد با دین نیست، ولی در پی به حداقل رساندن دخالت مستقیم دستورات دینی در امور غیرشخصی است.

۲. اگرچه نظام برآمده از نظریه‌ی ولایت‌فقیه به یکی از استثنائی‌ترین نظام‌های استبدادی بدل شده است [۲]، ولی از جهتی و ناخودآگاه راه را بر اندیشه‌ی سکولار باز کرده است. بر اساس این نظریه ولی‌فقیه، مادامی که واجد شرایط است، مجاز است بر اساس تشخیص خود هر حکم دینی، فقهی و شرعی را تعطیل، محدود یا جایگزین کند. توضیح رسمی که در این مورد ارائه می‌شود این است که ولی‌فقیه بر اساس ضرورت و مصلحت، و برای جلوگیری از به بن‌بست رسیدن اداره‌ی جامعه، اجازه دارد تا هر تغییر مقتضی را اعمال کند. آیت‌الله خمینی در مکتوب ۱۶ دی ۶۶ به رئیس‌جمهور وقت و رهبر فعلی، که در نمازجمعه اظهار کرده بود که حکومت نمی‌تواند "بر خلاف احکام اسلامی شرط بگذارد"،  می‌نویسد که "... [تعبیر او] به کلی بر خلاف گفته‌های اینجانب است. ... حكومت كه شعبه‌ای از ولایت مطلقه رسول الله است یكی از احكام اولیه است و مقدم بر تمام احكام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. ..." [۳]. در نمونه‌ای دیگر به تاریخ ۲ مهر ۶۷، که تصادفا چندان ربطی به ضرورتها و اداره‌ی جامعه ندارد، آیت الله خمینی به حجت‌الاسلام قدیری از شاگردانش که فتوای او را در باره‌ حلال شدن شطرنج نقد کرده بود، آشکارا نوشت "... اینجانب لازم است از برداشت جنابعالی از اخبار و احکام الهی اظهار تأسف کنم. ... آن‌گونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید باید به کلی از بین برود و مردم کوخ‌نشین بوده یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند" [۴][۵][۶].
در نوزدهم تیرماه سال ۶۸، یعنی حدود یک ماه پس از انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری، احمد آذری قمی، عضو جامعه‌ مدرسین حوزه‌علمیه‌قم، در مقاله‌ای با عنوان "انتخاب خبرگان و ولایت فقیه" در روزنامه‌رسالت نوشت "ولی‌فقیه تنها این نیست که صاحب‌اختیار بلامعارض در تصرف اموال و نفوس مردم باشد، بلکه اراده‌ او حتی در توحید و شرک ذات باری‌ تعالی مؤثر است و می‌تواند توحید را تعطیل کند" [۴].

همانطور که دیده می‌‌شود، مطابق با نظریه‌ی ولایت‌فقیه، شخص دارای ولایت اجازه دارد هر کاری را که لازم بداند انجام دهد. در این رابطه، هیچ چیز، نه قانون، نه فقه و شرع، نه حتا صریحترین آیات و روایات، مانعی برای او نیستند.

۳. فعلا قدرت در اختیار صنف روحانیت است. این مقدار از اختیار ذکرشده اگرچه دست این صنف را در انجام هر کاری باز می‌گذارد، اما ممکن است روزی بر علیه خود آنها استفاده شود. اولا هر مشکل یا بی‌آبروئی که تا به امروز به واسطه‌ی بی‌برنامه‌گی و بی‌تدبیری پیش آمده به هیچوجه با عذر و بهانه‌هائی مانند کمبود اختیارات یا قیدهای قانونی-شرعی قابل توجیه نیست. ثانیا، و از آن مهمتر، این صنف بعدها و به راحتی نمی‌تواند از حربه‌ی فقه و شرع استفاده کند، چرا که قبلا خود پذیرفته است که فقه و شرع، و حتا صریحترین احکام دینی، در ذیل ضرورتها و مصلحت عامه قرار می‌گیرند. این در حالی است که این مقدار از اختیارات بهیچوجه در فقه سنتی دیده نمی‌شود، و همانطور که در یک نمونه آورده شد، این عدم سازگاری با دیدگاه سنتی به قدری شدید است که حتا در مواردی به اظهار نارضایتی انجامیده است. یادآوری می‌شود که این اظهار نارضایتی در مقابل مقتدرترین رهبر اجتماعی-سیاسی-دینی چند دهه‌ی اخیر ایران ابراز شده است. بر این اساس، نظریه‌ی ولایت‌فقیه ناخودآگاه راه را بر نظام سکولار باز کرده است.

یادداشتها و مرجعها:

[۱]     سکولاریسم/http://fa.wikipedia.org/wiki

[۲] نظام‌های زیادی بوده‌اند که بسیار بسیار بیشتر از نظام ولائی جنایت کرده‌اند. مانند نظام استالینی، نظام هیتلری، و مثال‌های زیاد دیگر. اما به نظر می‌رسد نظام ولائی از یک جنبه استثنا بوده است. در همین دو نمونه‌ی ذکرشده عده‌ای وحشیانه شکنجه شده‌اند، یا حتا پیش از هر محاکمه‌ای، زیر شکنجه مرده‌اند. در این نظام‌ها‌ افرادی را بدون محاکمه و تنها بر اساس تصمیم یک فرد یا یک کمیته‌ی کوچک سربه‌نیست کرده‌اند. ولی تا جائی که سوابق نشان می‌دهد حتا در این دو نظام وقتی شخصی به دادگاه می‌رسید، و از دادگاه حکم حبس می‌گرفت، دیگر بیمی از جانش نداشت. در نظام ولائی حاکم بر ایران در سال ۶۷ و حدود آن، افرادی، آن هم نه یک، ده، یا صد نفر، بلکه چند هزار نفر، در حالی اعدام شدند که در حال گذراندن حکم حبس خود از دادگاه‌های همین نظام بودند. جالب این که این احکام اعدام خارج از رویه‌ی قضائی تعریف‌شده در داخل نظام صادر و اجرا شده‌اند.
 
[۳]  امام خمینی، صحیفه نور، ج ۲۰، ص ۱۷۰ (مورخ ۱۳۶۶/۱۰/۱۶)
http://www.irdc.ir/fa/content/7339/print.aspx

[۴]  http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/06/090603_ra_khamenei_.shtml

[۵] http://ayatolahghadiri.mihanblog.com/post/59

[۶] تا جائی که من می‌دانم قبل از آیت‌الله خمینی هیچ مرجعی، یا حداقل هیچ مرجع مهمی، حکم به حلال بودن شطرنج نداده است.

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

ولایت بر چی؟ بر کی؟

ماجرای چگونگی راهیابی "ولایت فقیه" به قانون اساسی بسیار آموزنده است [۱]. از جمله دیده می‌شود که چگونه در پیش‌نویس اولیه‌ای که به تائید آیت‌الله خمینی رسیده بود هیچ اشاره‌ای به آن نشده بود. یا اینکه دیده می‌شود نظام مبتنی بر ولایت فقیه چه بر سر به وجود آورندگان آن یا وارثان آنها آورده است.

اما شاید موضوعی که اهمیت بیشتری دارد این است که "چرا این اصل و نظام مبتنی بر آن به سی سالگی رسید؟" بدون شک یکی از تعیین‌کننده‌ترین عوامل پول بادآورده‌ی نفت است. این پول هنگفت و بی‌زحمت از یک طرف جبران بی‌برنامه‌گیها، کم‌کاریها، و ریخت‌وپاش‌های حاکمیت، به ویژه بخشها و نهادهای غیرمنتخب و غیرپاسخگوی آن را می‌کند، و از طرف دیگر دست حاکمیت را، بدون نگرانی از پاتک جامعه، در سرکوب هر حرکت اعتراضی سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی باز می‌گذارد.

اگر چه نفت نقش مهمی در بقای نظام فعلی بازی کرده است، ولی زمینه‌ی کافی برای پذیرش "ولایت فقیه" توسط جامعه‌ی ایرانی را نباید از نظر دور داشت. مقداری از این زمینه به یک باور خیلی ساده در میان عموم و حتا بسیاری از خواص برمی‌گردد که می‌گوید "مملکت که بی‌صاحب نمی‌شود". البته واضح است که منظورشان از "صاحب" یک "آدم" است، و نه "ساختار" و "قانون". این که در میان عموم و خواص، چه قبل و چه بعد از انقلاب، همواره عده‌ای از لزوم وجود یک "فصل‌الخطاب" (شاه یا رهبر) سخن گفته‌اند نشانه‌ا‌ی از شیوع و عمق زیاد این باور است. گرایش به این باور دیندار و بی‌دین نمی‌شناسد و در میان هر دو گروه طرفداران بسیار زیادی دارد. البته بعضی به این دلیل از وجود یک "فصل‌الخطاب" طرفداری می‌کنند که خودآگاه یا ناخودآگاه دریافته‌اند که در یک فضای بدون "عالیجناب" چیز زیادی برای عرضه ندارند، و در عوض با نزدیکی هر چه بیشتر به یک "بزرگتر" می‌توانند در عین بی‌هنری نصیب زیادی ببرند.

عامل بسیار مهم دیگر در پذیرش "ولایت فقیه" زمینه‌ی دینی موجود در جامعه‌ی ایران است. زمینه‌ی مبتنی بر گفتمان رایج دینی در دستکم نیمه‌ی اول عمر حیات "نظام ولائی" سهم عمده‌ای در همراهی کسر قابل‌ توجهی از مردم به عهده داشت. بنا بر یک برداشت از اسلام "همه‌ی آن چه برای زندگی لازم است یا در دین است و یا از آن قابل استخراج است". بر اساس متواضعانه‌ترین شکل از این نوع برداشت:
۱. علمای رسمی اسلام در تمامی شئونات زندگی و شاخه‌های علوم، معارف و شناخت صاحبنظر هستند؛ یعنی حرف برای گفتن دارند.
۲. علمای اسلام در بسیاری شئونات زندگی و شاخه‌های معرفتی نه تنها صاحبنظر هستند، بلکه در عالیترین جایگاه قرار دارند، و دیگر رقیبان باید یافته‌ها و دستاوردهای خود را به آنها عرضه کنند و داوری آنها را درباره درستی یا نادرستی نظریه‌ها و رهیافتهای خود بپذیرند.

یادآوری می‌شود که دو بند بالا بر اساس متواضعانه‌ترین شکل از این نوع برداشت است. البته هستند افرادی که تمام شاخه‌ها را مشمول بند ۲ می‌دانند، و اصولا چیزی را که مشمول بند ۲ نشود بی‌ارزش و "لهوولعب" می‌دانند. از میان شاخه‌هائی که عمدتا مشمول بند ۱ می‌شوند می‌توان به بهداشت، طب، علوم‌تغذیه، نظافت، خانه‌سازی، خانه‌داری، علوم ارضی و بحری و سماوی، نجوم، مثلثات و هندسه، علم مواد، باغداری، زراعت، ... اشاره کرد. از میان شاخه‌هائی که مشمول بند ۲ می‌شوند می توان به رسم‌الخط و قواعد نگارش [۲]، مد و لباس، شعر، نثر، مجمسه‌سازی، نقاشی، موسیقی، تئاتر، سینما، مدیریت خانه، تربیت‌کودک، فلسفه، منطق، روانشناسی، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، اقتصاد، روابط بین‌الملل، روابط هر دونفر، قضاوت، ... اشاره کرد. طبیعی است از نظر طرفداران برداشت ذکرشده، هر چه درجه‌ی علمی یک عالم دینی بالاتر باشد، خودبخود درجه‌ی علمی او در تمام شاخه‌های علوم و شناخت بالاتر، و به همان اندازه رای و نظر او در هر "زمینه‌ای" معتبرتر است. بر همین اساس نمی‌توان به یک عالم عالیرتبه‌ی دینی که در زمینه‌ای اظهارنظر کرده است گفت "نظر شما کاملاً پرت است". طبیعی است با چنین مبنائی بهترین افراد برای اداره‌ی جامعه عالمان دینی هستند، با این تبصره که به سلاح تقوا مجهز باشند، تا آنها را از سوء استفاده از علمشان حفظ کند. تا جائی که من می‌دانم این برداشت از اسلام سنگ بنای "نظریه ولایت فقیه" است.

من نه حوصله دارم این برداشت از اسلام را نقد کنم، نه نیاز چندانی به این نقد می‌بینم. نهاد روحانیت نه بلد است یک کشور را اداره کند، نه چنین انتظاری از او می‌رود. این موضوع را مردم، احمدی‌نژاد، سپاه، و حتا بسیاری از خود روحانیت فهمیده‌اند. حتا به نظر من روحانیت به اندازه‌ای که ادعا می‌کند زیرک نیست، وگرنه به همین راحتی اعتبار و اعتمادی را که در طی حدود ۱۰۰۰ سال از مردم جمع کرده‌ بود به همین راحتی به پای سپاه و احمدی‌نژاد نمی‌ریخت.

سرشناسی [۳] گفته بود "ملت ايران يک حکومت به روحانيون بدهکار است". چیزی که من از این جمله می‌فهمم این است که نهادی با وسعت، سابقه و عمق نفوذ روحانیت باید روزی قدرت را به دست می‌گرفت، که شد. تنها چیزی که به عنوان توصیه می‌توان گفت این است که بهتر است روحانیت این قدرت را، قبل از اینکه دیرتر شود و کاملاً به دست نظامیان بیافتد، به صاحب اصلی آن برگرداند.

یادداشتها و مرجعها:

[۱] http://www.khodnevis.org/persian/permalink/7916.html
 

۲. لزوم بازنگری و حتا باید گفت تدوین یک رسم‌الخط مناسب فارسی از قبل از انقلاب مطرح بوده است. در این میان عده‌ای هستند که فکر می‌کنند که الفبای عربی برای زبان فارسی مناسب نیست و یا باید الفبای جدیدی ساخت، و یا از میان الفبای موجود یکی را که برای زبان فارسی مناسبتر است انتخاب کرد. به هر صورت یک بحث کاملا فنی و غیردینی است. اگرچه لزوم این کار از قبل توسط عده‌ای عنوان شده، امروزه با وجود اینترنت و دیگر وسایل ارتباطی این ضرورت بیشتر احساس می‌شود. آیت‌اله خامنه‌ای تا به حال در چند نوبت به افرادی که بحث تغییر الفبا را مطرح می‌کنند حمله کرده است و آنها را عامل یا فریبخورده‌ی دشمن نامیده است. تا جائی که می‌دانم آخرین مرتبه‌ی آن حدود یک سال پیش در ۱۴ خرداد ۱۳۸۸ بود.

[۳] تا جائی که من می‌دانم مرحوم کسروی است.